با توجه‌ به‌ اين‌ كه‌ آثار زيادی برای نوجوانان‌ نوشته‌ايد، از كودكی و نوجوانی خودتان‌ بگوييد.

  • كودكی من‌ به‌ جز چند سالی كه‌ در روستا بوديم، بقيه‌اش‌ اكثراً‌ در جنوب‌ تهران‌ گذشت. در محيطی كه‌ نوجوان‌ به‌ جای آن‌ كه‌ دنبال‌ بازی و تحصيل‌ باشد، بالاجبار دنبال‌ كار هم‌ بود و ناچار بود زندگی خودش‌ را هم‌ بچرخاند. الان‌ كه‌ به‌ آن‌ روزها فكر میكنم‌ بيشتر از هر چيزی يادِ‌ «كار» میافتم‌ و شلوغی زندگی و صدای قطاری كه‌ انگار ضرب‌ آهنگش‌ بود و روزی چند بار از آن‌ محله‌ها میگذشت‌ و خانه‌های ما را میلرزاند. گاهی روی ريل‌ها بازی میكرديم‌ و گاهی به‌ گونه‌ای راه‌ میرفتيم‌ كه‌ انگار لوكوموتيوران‌ هی بوق‌ میزد. .



 میشود گفت‌ نوجوانی من‌ خيلی عادی گذشت‌ و توأم‌ با كار و سختی بود، البته‌ با تجربه‌های خوبی كه‌ برای من‌ باقی ماند. در بسياری از قصه‌هايی كه‌ حالا مینويسم، آن‌ تجربه‌ها به‌ شكلی مستقيم‌ يا غيرمستقيم‌ حضور دارند. مثلِ‌ «قصه‌ كلاغها» كه‌ شايد از اولين‌ قصه‌هايی است‌ كه‌ نوشتم‌ و در مجموعه‌ داستان‌ «وقتی كه‌ كولیها برمیگردند» چاپ‌ شد. قصة‌ همان‌ كلاغی كه‌ يكی از بچه‌های محله‌ او را گرفت‌ و بقية‌ كلاغ‌ها به‌ ما حمله‌ میكردند تا آن‌ كلاغ‌ را آزاد كنند.

 بيشتر به‌ زندگی دوران‌ بعد از روستا اشاره‌ كرديد در حالی كه‌ شايد تأ‌ثير زندگی دوران‌ روستا در كارهايتان‌ بيشتر باشد. آن‌ روزها تفاوتهای شهر و روستا را چگونه‌ احساس‌ میكرديد؟

  • من‌ چند سالی كه‌ در روستا بودم‌ بيشترين‌ تأ‌ثير را از آن‌ محيط‌ گرفتم‌ و اين‌ حسی كه‌ شما میفرماييد، بلافاصله‌ بعد از آمدن‌ به‌ شهر وجود نداشت‌ ولی بعد از مدتها، بخصوص‌ وقتی نويسنده‌ شدم، خيلی عميق‌ شد. از طرفی علاقه‌ داشتم‌ كه‌ قصه‌های روستايی بنويسم‌ و نوشتم‌ و در اين‌ نوشتن‌ خواه‌ ناخواه‌ از آن‌ شش‌ هفت‌ سالی كه‌ در روستا بودم‌ تماماً‌ هزينه‌ كردم‌ و استفاده‌ بردم‌ و آن‌ دوره،‌ دورة‌ خاصی بود. شخصيت‌ اصلی هر آدم‌ در دوران‌ كودكی او شكل‌ میگيرد. كودكی من‌ در روستا، توأم‌ با تنهايي، در دشت‌ و كوه‌ گذشت، چيزهايی كه‌ آدم‌ را نوعی خيالباف‌ و اهل‌ فكر بار میآورد. عجيب‌ نيست‌ اگر نتيجه‌ اين‌ مسائل‌ به‌ نوشتن‌ و ديگر هنرها ختم‌ شود.

 شما در دوران‌ نوجوانی خودتان‌ كتابهای نويسندگان‌ كودك‌ و نوجوان‌ را مطالعه‌ میكرديد يا كتابهای بزرگسال‌ را؟

  • هر دو بود. نويسندگان‌ كودك‌ و نوجوان‌ در آن‌ دوران‌ زياد نبودند. چند تا نويسنده‌ شاخص‌ بودند كه‌ من‌ آثار آنها را میخواندم‌ و با علاقة‌ زياد هم‌ میخواندم، به‌ هر حال‌ مشخص‌ است‌ كه‌ اين‌ نويسندگان‌ چه‌ كسانی بودند ولی شايد وقتی وارد 1415 سالگی شدم، كتابهای نوجوانانه‌ به‌ اندازة‌ كافی برايم‌ قانع‌كننده‌ نبود و به‌ كتابهای بزرگسال‌ هم‌ مراجعه‌ كردم، اتفاقاً‌ در طول‌ ساليانی كه‌ كتاب‌ خواندم، بيشترين‌ استفاده‌ای كه‌ از كتاب‌ كردم‌ و جدیترين‌ موقعی كه‌ برای كتابخوانی داشتم‌ همان‌ دوره‌ بود. الان‌ شايد كتابی را امروز بخوانم‌ و فردا به‌ طور كامل‌ فراموش‌ كنم. در حالی كه‌ در دوران‌ نوجوانی اين‌ جور نبود، كتابی را میخواندم‌ و تا مدتهای مديد لذت‌ مطالعه‌اش‌ با من‌ بود، حتی هنوز هم‌ بخشهايی از آن‌ كتابها را فراموش‌ نكرده‌ام.

 شما چرا بيشتر برای نوجوانان‌ نوشتيد؟

  • … به‌ طور دقيق‌ نمیدانم‌ چه‌ پيش‌ آمد كه‌ به‌ اين‌ راه‌ كشيده‌ شدم، من‌ اول‌ با راديو و مطبوعات‌ شروع‌ كردم‌ و چندين‌ قصه‌ در مطبوعات‌ از من‌ چاپ‌ شد. در گاهنامه‌هايی كه‌ آن‌ روزها منتشر میشد بعضی از آثارم‌ به چاپ‌ رسيد. آن‌ كارهای پراكنده‌ در كتابِ‌ «رعد يكبار غريد» چاپ‌ شده‌ است. شايد به‌ واسطة‌ ارتباط‌ با نويسندگان‌ كودك‌ و نوجوان‌ بود كه‌ به‌ اين‌ سَمت‌ كشيده‌ شدم، ولی به‌ هر حال‌ با قصة‌ «سپيدار بلند مدرسة‌ ما» بود كه‌ وارد اين‌ مقوله‌ شدم‌ اين‌ قصه‌ را برای دوستم‌ آقای رضا رهگذر فرستادم، قصه‌ با صدای ايشان‌ از راديو پخش‌ شد و بعد هم‌ در كيهان‌ بچه‌ها به‌ چاپ‌ رسيد و به‌ هر حال‌ اين‌ جوری قضيه‌ جدیتر شد و بعد كارهايم‌ اغلب‌ كار كودك‌ و نوجوان‌ شد.

 قبل‌ از نوشتن‌ داستانهايتان‌ برای آنها در ذهنتان‌ شكلی در نظر میگيريد؟

  • من‌ شكل‌ كاملی را در نظر نمیگيرم، ولی اين‌ كه‌ با خودِ‌ موضوع‌ به‌ اندازه‌ كافی كلنجار بروم، چرا، و معمولاً‌ قصه‌ها ماحصل‌ سالها تلاش‌ و زندگی كردن‌ با موضوعات‌ است. گاهی تك‌ و توك‌ موضوعی وجود داشته‌ كه‌ امروز به‌ آن‌ فكر كرده‌ باشم‌ و يك‌ ماه‌ ديگر يا يك‌ سال‌ ديگر آن‌ را نوشته‌ باشم. من‌ با اكثر قصه‌هايم‌ ساليان‌ سال‌ زندگی كرده‌ام‌ و بعد توانسته‌ام‌ آنها را بنويسم، حتی آنهايی را كه‌ به‌ نوعی في البداهه‌ نوشته‌ام. البته‌ يك‌ شكل‌ كلی از كار مشخص‌ است،‌ يعنی شما میدانيد كه‌ با داستان‌ بلند سر و كله‌ خواهيد زد يا با داستان‌ كوتاه، از اين‌ نظر تا حدود زيادی فُرم‌ كار معلوم‌ است؛ ولی اين‌ كه‌ مثلاً‌ از چه‌ زاوية‌ ديدی داستان‌ روايت‌ میشود، معمولاً‌ روشن‌ نيست‌ و در هنگامِ‌ كار مشخص‌ میشود. منتهی قصه‌ هايی كه‌ آدم‌ با آنها زندگی كرده‌ باشد و در ذهنش‌ به‌ جهت‌ محتوا ته‌نشين‌ شده‌ باشد، موقع‌ نوشتن‌ چندان‌ دچار تغيير و تحول‌ نمیشود.

 آيا اشخاص‌ داستانهای شما واقعی هستند؟

  • اشخاص‌ هيچ‌ داستانی نمیتوانند واقعی باشند و اشخاص‌ خاص‌ آن‌ داستان‌ هستند. قصه‌ها از واقعيت، به‌ هر حال‌ تأ‌ثير میگيرند. قصه‌ها اگر واقعی باشند، تاريخ‌ میشوند. من‌ هميشه‌ از اشخاصی كه‌ ديدم‌ و برايم‌ آشنا بودند و يا بهتر است‌ بگويم‌ تجربه‌هايی كه‌ ديگران‌ برايم‌ نقل‌ كردند در قصه‌هايم‌ استفاده‌ كرده ام، ولی به‌ هر حال‌ آدمِ‌ داستان، آدم‌ داستان‌ است، نه‌ ارجاع‌ دادن‌ آن‌ به‌ واقعيت‌ بيروني، كمكی به‌ توجيه‌ داستان‌ میكند و نه‌ كمكی برای موجه‌ جلوه‌ دادن‌ آن. اگر در داستانی شخصيتی وجود دارد، از خودِ‌ آن‌ داستان‌ بايد دلايلی بر قوت‌ و ضعف‌ و علت‌ وجودی آن‌ بتوانيم‌ بيرون‌ بياوريم، نه‌ مثلاً‌ از جايی ديگر.

 اگر يك‌ شخصيت‌ واقعی مورد نظر شما باشد، چگونه‌ آن‌ شخصيت‌ واقعی را به‌ شخصيت‌ داستانی تبديل‌ میكنيد؟

  • بايد يك‌ مقداری تخيل‌ را در كار دخيل‌ كنيم، اگر از تخيل‌ استفاده‌ نشود، كاری پيش‌ برده‌ نمیشود… برای اينكه‌ واقعيت‌ به‌ داستان‌ تبديل‌ شود، بايد يك‌ مقداری در آن‌ دخل‌ و تصرف‌ شود؛ ولی اين‌ دخل‌ و تصرف‌ قطعاً‌ بايد به‌ گونه‌ای باشد كه‌ كليت‌ اثر را بسازد. به‌ نظر من‌ به‌ اين‌ شيوه‌ میتوان‌ از واقعيت‌ به‌ داستان‌ رفت. جز در موارد خاص، مثلاً‌ وقتی در مورد معصومين‌ قصه‌ مینويسيم‌ نمیتوانيم‌ از تخيل‌ گسترده‌ای بهره‌ بگيريم. در چنين‌ مواقعي، هر جمله‌ و عبارتی بايد سند داشته‌ باشد.

 در ميان‌ اشخاص‌ داستانی شما، آيا كسی هست‌ كه‌ شخصيت‌ خود شما را به‌ نمايش‌ بگذارد؟

  • به‌ طور كامل‌ فكر نمیكنم‌ ولی هر قصه‌ای مقداری از وابستگیهای هر نويسنده‌ای را نشان‌ میدهد، ديگران‌ گفتند و من‌ هم‌ پذيرفتم‌ كه‌ من‌ علاقه‌ای زياد به‌ طبيعت‌ دارم‌ و در افراد قصة‌ من‌ هم‌ اين‌ علاقه‌ وجود دارد و به‌ طور طبيعی اين‌ شباهتها در قصه‌ها وجود دارد؛ ولی اينكه‌ شخصيتی به‌ طور كامل، خود نويسنده‌ باشد، اين‌ اتفاقی است‌ كه‌ نه‌ لازم‌ است‌ بيفتد و نه‌ فكر میكنم‌ در آثار من‌ افتاده‌ است. به‌ هر حال‌ شخصيت‌ داستانی گاهی به‌ خود نويسنده‌ نزديك‌ میشود ولی اين‌ به‌ اين‌ معنی نيست‌ كه‌ كاملاً‌ خودِ‌ نويسنده‌ باشد.

 به‌ نظر شما يك‌ نويسنده‌ با ديگران‌ چه‌ فرقهايی دارد؟

  • از منظرهای مختلفی میتوان‌ به‌ اين‌ سؤ‌ال‌ جواب‌ داد، من‌ فكر میكنم‌ از منظری بتوان‌ اين‌ جور جواب‌ داد كه‌ نويسنده‌ آن‌ دنيای خودساخته‌اش‌ در واقع‌ مهمتر از دنيای معمولی است‌ كه‌ همگان‌ در آن‌ زندگی میكنيم، يعنی او يك‌ زندگی درونی و يك‌ زندگی بيرونی دارد، زندگی درونی برای نويسنده‌ مهم‌تر است، میگويند كسی نشسته‌ بود كتابی میخواند، كسی ديگر آمد و گفت: چرا تنها نشسته‌اي؟ گفت: الان‌ تنها شدم! كسی كه‌ از بيرون‌ نگاه‌ میكند ممكن‌ است‌ اين‌ زندگی درونی را چندان‌ درنيابد ولی به‌ نظر من‌ زندگی درونی مهم‌تر است، حرفهای تكراری هم‌ میشود زد… حساسيت‌ها، دقت‌ نظر و مسائلی از اين‌ دست‌ كه‌ نويسنده‌ برخلاف‌ ديگران‌ خواه‌ ناخواه‌ دارد. نمیخواهم‌ بگويم‌ كه‌ نويسندگان‌ تافتة‌ جدابافته‌ هستند ولی واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ آنها خيلی زود از مسائل‌ متأثر میشوند و حساسيت‌ آن‌ها به‌ هر چيزی بيشتر از ديگران‌ است‌… .

 

آيا پيش‌ آمده‌ است‌ كه‌ نكات‌ پوشيده‌ای از آثارتان‌ را از زبان‌ خوانندگان‌ يا منتقدان‌ بشنويد؟

  • برای من‌ بيشتر اين‌ طوری بوده‌ است‌ كه‌ مواقعی فكر میكرده‌ام‌ در مثلاً‌ اثری به‌ نكاتی اشاراتی كرده‌ام‌ كه‌ بديهی بوده‌اند لااقل‌ برای خودم‌ و خيلی روشن‌ و پيدا، اما برعكس‌ ديده‌ام‌ كه‌ كمتر كسی به‌ آن‌ها توجه‌ كرده‌ است‌ و يا هيچ‌ اشاره‌ای به‌ هر صورت‌ به‌ آن‌ نكات‌ نشده‌ است.



ولي، خب‌ به‌ ندرت‌ هم‌ پيش‌ آمده‌ است‌ كه‌ در نقدی يا نظری به‌ چيزهايی اشاره‌ شود كه‌ خود من‌ متوجهء‌ آنها در كارم‌ نبوده‌ام. وقتی كه‌ «سپيدار بلند مدرسهء‌ ما» چاپ‌ شد يكی از دوستان‌ كه‌ استاد بنده‌ هم‌ هست‌ نقدی دربارهء‌ آن‌ نوشت‌ و در آنجا مواردی را طرح‌ كرد كه‌ كاملاً‌ مستدل‌ هم‌ بودند و درست. ولی چيزهايی كه‌ ايشان‌ نوشته‌ بود و نتيجه‌ گرفته‌ بود، چيزهايی نبود كه‌ من‌ به‌ آن‌ مقاصد آن‌ قصه‌ را نوشته‌ باشم. از طرفی میشد آن‌ برداشت‌ را هم‌ كرد.

 دربارهء‌ نكاتی كه‌ در آثار شما وجود دارد و شما انتظار داشتيد كه‌ به‌ آنها توجه‌ شود ولی كمتر به‌ آنها توجه‌ شده‌ است، اشاره‌ای بفرماييد.

  • وقتی «بعد از كشتار» را نوشتم‌ فكر میكردم‌ حرفهايی دارد، حداقل‌ برای خودم. اما به‌ سختی توانستم‌ حتی آن‌ را در مجله‌ای به‌ چاپ‌ برسانم، چيزهايی كه‌ مد نظر من‌ بود يا در نيامده‌ بود و يا دوستان‌ توجهی به‌ آن‌ها نكرده‌ بودند… راستش‌ دوست‌ ندارم‌ وارد اين‌ قضايا شوم…

 وقتی مینويسيد چقدر به‌ مسائل‌ فنی و تكنيكی داستان‌ فكر میكنيد و به‌ عبارتی چقدر بر مسائل‌ تكنيكی هشياری داريد؟

  • در نوشتهء‌ نخست، اين‌ هشياری نه‌ لازم‌ است‌ و نه‌ میتواند اتفاق‌ بيفتد، نويسنده‌ به‌ اين‌ فكر است‌ كه‌ خودش‌ را در كار رها كند و به‌ امواج‌ حوادث‌ داستان‌ بسپارد و اجازه‌ بدهد كه‌ اين‌ امواج‌ او را و فكرش‌ را با خود ببرد، از طرفی هم‌ بيشتر نگران‌ اين‌ است‌ كه‌ موضوعی را كه‌ يك‌ دفعه‌ الهام‌وار با يك‌ حالت‌ شهودی به‌ او رو كرده‌ است‌ از دست‌ ندهد. نويسنده‌ بعد از آن‌ كه‌ پيش‌نويس‌ كارش‌ را نوشت‌ در بازنويسی به‌ فن‌ و ساخت‌ كار بيشتر میانديشد. گاهی هم‌ كاری را داريم‌ كه‌ موضوعی دارد و شكل‌ روايتش‌ هم‌ از همان‌ آغازِ‌ كار برای نويسنده‌ مهم‌ است‌ و نمیتواند آن‌ را بنويسد مگر آن‌ كه‌ شكل‌ روايت‌ از اول‌ كار برايش‌ معلوم‌ باشد.

 معمولاً‌ شما آثارتان‌ را چند بار بازنويسی میكنيد؟

  • بستگی به‌ نوعِ‌ كار دارد، ممكن‌ است‌ داستانی باشد كه‌ با دو بار بازنويسی مشكلش‌ حل‌ بشود و كاری هم‌ هست‌ كه‌ با ده‌ بار بازنويسی به‌ جايی نمیرسد. به‌ هر حال‌ بستگی به‌ كار دارد. آخرين‌ كارم‌ را چهار بار بازنويسی كردم‌ و دست‌ آخر به‌ گونه‌ای شد كه‌ خودم‌ هم‌ نفهميدم‌ كه‌ نسخهء‌ دوم‌ بهتر است‌ يا نسخهء‌ چهارم‌ يا نسخهء‌ سوم. بهتر است‌ اين‌ بازنويسیها، با فاصله‌ باشد تا نويسنده‌ بتواند يك‌ نگاه‌ نقادانه‌ هم‌ به‌ اثر داشته‌ باشد.

 شما آثار خودتان‌ را چقدر میپسنديد؟

  • من‌ هيچ‌ اثری ندارم‌ كه‌ به‌ طور كامل‌ از آن‌ راضی باشم. هر كاری را كه‌ نگاه‌ میكنم‌ میبينم‌ هنوز جای كار دارد؛ ولی بعضی كارها هست‌ كه‌ آدم‌ كمتر برايش‌ تأسف‌ میخورد و بعضی كارها هم‌ هست‌ كه‌ بيشتر برايشان‌ تأسف‌ میخورد. خودِ‌ من‌ به‌ ديگران‌ كاری ندارم‌ هيچ‌ وقت‌ نتوانستم‌ حد نهايی توانم‌ را در يك‌ كاری خرج‌ كنم.

 از ميانِ‌ كارهايی كه‌ نوشته‌ايد، كداميك‌ بيشتر مورد توجه‌ خودتان‌ بوده‌ است؟

  • بستگی به‌ حال‌ و روحيه‌ دارد. كارهايی را كه‌ نوشته‌ام، دوست‌ دارم‌ بسپارم‌ به‌ زمان‌ خودش‌ و به‌ كارهای ننوشته‌ فكر كنم. معمولاً‌ نويسنده‌ تعلق‌ خاطرش‌ با كاری است‌ كه‌ مینويسد و يا خواهد نوشت، كاری را كه‌ نوشت‌ و به‌ پايان‌ رساند، نويسنده‌ شايد به‌ آن‌ علاقه‌ داشته‌ باشد ولی آن‌ علاقه‌ ديگر خيلی جدی نيست‌ و آن‌ اثر، دنبالِ‌ سرنوشت‌ خودش‌ رفته‌ است. من‌ بيشتر به‌ كارهايی كه‌ مینويسم‌ علاقه‌ دارم‌ و هر موقع‌ كه‌ آدم‌ مینويسد فكر میكند اين‌ كار خيلی خوب‌ و شاهكار است‌ و مینويسد و يك‌ روز هم‌ اگر كسی مثل‌ شما پرسيد كدام‌ را بيشتر دوست‌ داری میگويد همين‌ كار را.

آيا فقدان‌ امنيت‌ و آبرو و شادی و ماديت‌ و معنويت‌ و غيره‌ تأ‌ثيری مهم‌ بر خلاقيت‌ هنرمند نمیگذارد؟

  • چرا؛ نبودِ‌ هر يك‌ از اين‌هايی كه‌ فرموديد ممكن‌ است‌ تأ‌ثير خيلی مهمی روی يك‌ نويسنده‌ و فرايند خلق‌ داشته‌ باشد. وقتی نويسنده‌ امنيت‌ شغلی نداشته‌ باشد كه‌ ديگر چيزی ندارد. در بعضی مواقع‌ اتفاقاً‌ اگر شما همه‌ جور فكرتان‌ مشغول‌ باشد میتوانيد كار درستی بكنيد، ولی برای كاری كه‌ لازمهء‌ آن‌ آسايش‌ خيال‌ است، و آرامش‌ فكر لازم‌ است، قطعاً‌ اگر مسائلی از اين‌ قبيل‌ پيش‌ آيد آدم‌ فلج‌ میشود. افراد خيلی نادری بودند كه‌ از وضعيت‌ بد میتوانستند استفادهء‌ خوب‌ بكنند، مثلاً‌ داستايوسكي، میگويند وقتی تحت‌ فشار بود مینوشت‌ ولی خيلی از افراد هم‌ هستند كه‌ در نبود شرايط‌ مناسب‌ خُرد میشوند. يعنی رنجی كه‌ در آثار همين‌ داستايوسكی وجود دارد و به‌ نظر میرسد، يك‌ حالت‌ تقديس‌ شده‌ دارد و ارزش‌ دارد، اين‌ نگاه‌ را كمتر كسی میتواند داشته‌ باشد. آدم‌ معمولی زير بار عدم‌ امنيت‌ له‌ میشود به‌ جای آن‌ كه‌ شاهكاری بيافريند. در حالت‌ عادی خيلی از مسائلی از اين‌ دست، صدمه‌ای جبران‌ناپذير به‌ نويسنده‌ میزند و فكر میكنم‌ خيلی از نويسندگان‌ ما اين‌ ضربه‌ را خورده‌اند.

 بهترين‌ محيط‌ برای نوشتن، از نظر شما چه‌ محيطی است؟

  • قطعاً‌ اين‌ محيطی كه‌ ما داريم، محيط‌ مناسبی نيست. در شرايطی كه‌ درگير كار روزمره‌ای باشی و دنيايت‌ محدود شده‌ باشد به‌ خيابانی و كاری و كارتی بزنی و حقوق‌ سر بُرج‌ و اين‌ مسائل… واقعاً‌ اينها چيزی به‌ نويسنده‌ نمیدهد. نويسنده‌ بايد تجربه‌ كند و بخصوص‌ بايد فراغتی برای تحقيق‌ داشته‌ باشد. ما نويسندگانی در پيش‌ رو داريم‌ كه‌ زندگی آنها مثل‌ ما نبود و شايد اگر بود، نويسندگانی خيلی معمولی میشدند ولی به‌ واسطهء‌ اينكه‌ توانستند به‌ گونه‌ ديگری زندگی كنند، كارهای خيلی خوبی خلق‌ كردند. در ادبيات‌ دنيا افراد زيادی هستند كه‌ میشود دربارهء‌ آنها صحبت‌ كرد. به‌ هر حال‌ من‌ فكر میكنم‌ نويسنده‌ اگر بخواهد نوشتن‌ را خيلی جدی بگيرد، بايد يك‌ نوع‌ زندگی خاص‌ برای خودش‌ بسازد و اين‌ زندگی هم‌ بايد به‌ گونه‌ای باشد كه‌ آن‌ چيزهايی را كه‌ میخواهد به‌ او بدهد حالا تجربه‌ يا تحقيق‌ يا جستجو و هر چيز ديگری كه‌ لازم‌ است.

 با اين‌ حال، محركهای اصلی برای يك‌ نويسنده‌ برای خلق‌ يك‌ اثر، فكر میكنيد در ماديات‌ است‌ يا جوششهای درونی كه‌ بعضیها در بدترين‌ شرايط، شاهكار آفريده‌اند و بعضی در بهترين‌ شرايط‌ نتوانسته‌اند اثر خوبی بيافرينند؟

  • اين‌ محرك‌ها كه‌ میفرماييد قطعاً‌ ماديات‌ نيست. وقتی از نويسنده‌ صحبت‌ میكنيم‌ از نويسنده‌ جدی صحبت‌ میكنيم‌ و اين‌ نويسندهء‌ جدی لزوماً‌ مثل‌ من‌ نيست‌ و نمیخواهم‌ بگويم‌ كه‌ من‌ نويسندهء‌ جدی هستم. برای نويسنده‌ چيز ديگری هدف‌ است‌ و خودتان‌ میدانيد كه‌ به‌ هر حال‌ مقام‌ خلق، مقامی است‌ كه‌ اگر كسی بتواند به‌ آن‌ نزديك‌ شود میداند چه‌ موهبتی به‌ دست‌ میآورد و چقدر هم‌ سخت‌ به‌ دست‌ میآيد و چقدر دستاوردش‌ عزيز است. اگر تمام‌ دنيا را به‌ چنين‌ كسی بدهيد، آن‌ لحظه‌ و آن‌ چيزی را كه‌ خلق‌ میشود با هم‌ عوض‌ نخواهد كرد. بنابراين‌ به‌ نظر من‌ تعلقِ‌ خاطر نويسنده‌ و هنرمند چيز ديگری است. منتهی مسايلِ‌ فرعي، خودشان‌ را تحميل‌ میكنند، يعنی كسی كه‌ به‌ طور حرفه‌ای از راه‌ نوشتن‌ زندگی میكند، ممكن‌ است‌ از اثری راضی نباشد ولی به‌ ناچار مجبور شود آن‌ را چاپ‌ كند. يعنی اثری كه‌ لازم‌ است‌ 20 بار بازنويسی شود، نويسنده‌ به‌ خودش‌ اجازه‌ دهد آن‌ را با 5 بار بازنويسی چاپ‌ كند.

 

وضعيت‌ ادبيات‌ داستانی كودك‌ و نوجوان‌ را چگونه‌ ارزيابی میكنيد؟

  • من‌ در جشنواره‌ كتاب‌ كانون‌ يك‌ توفيق‌ اجباری برايم‌ پيش‌ آمد. چون‌ با اينكه‌ نويسنده‌ كودك‌ و نوجوان‌ هستم، با عرض‌ شرمندگی عرض‌ میكنم‌ كه‌ كتاب‌ بزرگسالان‌ را میخوانم‌ و كمتر پيش‌ میآيد كه‌ آثار نويسندگان‌ كودك‌ و نوجوان‌ را بخوانم‌ بخصوص‌ در سالهای اخير به‌ هر حال‌ امسال‌ توفيقی اجباری حاصل‌ شد تا كليه‌ آثار يا بخش‌ عمده‌ای از ادبيات‌ كودك‌ و نوجوان‌ را در رشته‌ داستان‌ بخوانم‌ و واقعيتش‌ نتيجه‌ خيلی نااميدكننده‌ بود.



من‌ مدتی شايد از اين‌ قضيه‌ دور شده‌ بودم، فكر نمیكردم‌ وضع‌ توليدات، اين‌قدر بد باشد ولی متأ‌سفانه‌ اكثر كتابها به‌ شدت‌ در حد نازل‌ و بیارزشی بود. همراه‌ با سرینويسیها و بازنويسیهايی كه‌ هيچ‌ خلاقيت‌ و ذوق‌ هنری در آنها نيست، من‌ در آثاری كه‌ خواندم‌ تك‌ و توك‌ كتابی ديدم‌ كه‌ قابل‌ اعتنا باشد چه‌ برسد به‌ اينكه‌ آدم‌ اثری بخواند و از آن‌ ذوق‌ كند و با بیقراری به‌ رفيقش‌ بگويد كه‌ اين‌ كتاب‌ را خوانده‌اي، عجب‌ شاهكاری درآمده‌ است‌ و اين‌ جای تأسف‌ دارد، من‌ فكر میكنم‌ كه‌ به‌ جای پيشرفت‌ داريم‌ پس‌ رفتی را طی میكنيم. شايد اين‌ پس‌ رفت‌ اجتناب‌ناپذير باشد ولی در هر صورت‌ چيزیست‌ كه‌ وجود دارد و واقعاً‌ نااميدكننده‌ است. مسير خيلی خوبی كه‌ در ابتدای انقلاب‌ به‌ هر حال‌ داشت‌ شكل‌ میگرفت‌ و به‌ نظر میآمد كه‌ خيلی سريع‌ ادبيات‌ كودك‌ و نوجوان‌ ما دنيا را تسخير كند، طی نشد و در مواردی هم‌ پس‌رفت‌ داشتيم.

 شما فكر میكنيد ناشران‌ يا مؤ‌سسه‌های خصوصی در اين‌ قضيه‌ نقش‌ دارند؟

  • به‌ طور قطع‌ نقش‌ دارند، منتهی نقش‌ هر كدام‌ میتواند به‌ گونه‌ای ديگر باشد، ناشر خصوصی به‌ هر حال‌ سرمايه‌ای دارد و دغدغه‌ اصلیاش‌ برگشت‌ سرمايه‌ است. به‌ همين‌ دليل‌ ناشر دولتی بايد خيلی تأ‌ثيرگذار باشد چون‌ اين‌ دغدغه‌ را كمتر دارد، چون‌ از بودجه‌ دولت‌ هزينه‌ میكند. ولی متأ‌سفانه‌ در اين‌ مؤ‌سسات‌ هم، انبوه‌ كتابهای كم‌ ارزش‌ و كم‌ بنيه‌ چاپ‌ میشود و هر چه‌ فكر میكنی چرا اين‌ كار چاپ‌ شده‌ است‌ سردرنمیآوري. ناشری كه‌ میخواهد كتاب‌ سوپرماركتی و دكه‌ای چاپ‌ كند يعنی عام‌ترين‌ و سطحیترين‌ مخاطب‌ را به‌ سرعت‌ جذب‌ بكند، اگر از اين‌ كتابها چاپ‌ كند ممكن‌ است‌ طبيعی باشد ولی اين‌ كار از سوی ناشر دولتی خيلی پذيرفته‌ شده‌ نيست، حال‌ آن‌ كه‌ در كارنامهء‌ ناشران‌ دولتی از اين‌ قبيل‌ كارها زياد میبينيم‌ و وقتی وضعيت‌ به‌ اين‌ گونه‌ است‌ میتوان‌ گفت‌ كه‌ ناشران‌ وظيفه‌ خودشان‌ را خوب‌ انجام‌ نداده‌اند.

 در مروری كه‌ بر كارهايتان‌ داشتم‌ ديدم‌ كه‌ سرپا ماندن‌ و سربلند زندگی كردن‌ از ويژگیهای مهم‌ قهرمانان‌ قصه‌های شماست. ريشه‌های چنين‌ نگاهی به‌ زندگی به‌ چه‌ چيزهايی از زندگی خودتان‌ برمیگردد؟

  • به‌ طور كلی میشود گفت‌ اينجور زندگی را تجربه‌ كردم، در نوجوانی بايد به‌ هر حال‌ گليم‌ خودم‌ را از آب‌ بيرون‌ میكشيدم، وقتی به‌ ياد میآورم‌ نوجوانیام‌ را، خرج‌ تحصيل‌ و لباس‌ و همه‌ اينها را خودم‌ درمیآوردم. به‌ هر حال‌ زندگی خود من‌ هم‌ كم‌ و بيش‌ اين‌گونه‌ بود، چاره‌ای جز تكيه‌ بر خودم‌ نداشتم‌ و بار خودم‌ را بايد خودم‌ بر دوش‌ میگرفتم‌ و همان‌ چيزی كه‌ وظيفه‌ همه‌ است‌ و چيزی خارج‌ از انتظار نيست. ولی بعضیها اين‌ خوش‌شانسی را داشته‌اند كه‌ بارشان‌ بر دوش‌ ديگران‌ بيفتد. ما اينجوری نبوديم‌ و خيلی هم‌ از اين‌ قضيه‌ متأسف‌ نيستم.

 اسم‌ جلال‌ برای قهرمان‌ قصه‌های سبلان‌ شكوه‌ خاصی دارد. از نظر معنا و حالت، انتخاب‌ اين‌ اسم‌ از روی آگاهی بود يا همين‌طور ناخودآگاه‌ آن‌ را انتخاب‌ كرديد؟

  • من‌ نوجوان‌ كه‌ بودم، آل‌ احمد را خيلی دوست‌ داشتم‌ و اين‌ اسم‌ در درجهء‌ اول‌ ادای احترامی است‌ نسبت‌ به‌ جلال‌ آل‌احمد و با شناختی كه‌ از شخصيت‌ جلال‌ و استواريش‌ داشتم. شايد به‌ جهت‌ معنايی هم‌ اسم‌ بدی نبود. منتهی در كنار اين‌ يك‌ جلال‌ واقعی هم‌ بود كه‌ دورادور میديدمش‌ و دوستش‌ داشتم‌ شايد از اين‌ جهت‌ هم‌ اين‌ اسم‌ انتخاب‌ شد. ولی سؤ‌ال‌ شما از آن‌ مواردی بود كه‌ شما اشاره‌ كرديد كه‌ در آثار نكته‌ای باشد كه‌ ديگری اشاره‌ كند و خود نويسنده‌ از آن‌ بیخبر باشد. به‌ هر حال‌ انتخاب‌ اين‌ اسم‌ تعمدی نبوده‌ است.

 ولی خب‌ اين‌ اسم‌ با آن‌ شخصيت‌ چفت‌ شده‌ است؟

  • بله، گاهی چفت‌ میشود، يكی از دوستان‌ اخيراً‌ مثالی میزد و میگفت‌ شما فلان‌ جا شب‌ را تيره‌ و تار وصف‌ كرده‌ايد و در عين‌ حال‌ صدای تهديدكنندهء‌ گرگی هم‌ به‌ گوش‌ میرسد و تك‌ درختی هم‌ آن‌ دور وجود دارد و اين‌ نشان‌دهندهء‌ اين‌ است‌ كه‌ همه‌ چيز سياه‌ سياه‌ نيست، يك‌ اميد هم‌ در دوردست‌ وجود دارد و میتوان‌ به‌ آن‌ دل‌ بست، نظرتان‌ دربارهء‌ اين‌ قضيه‌ چيست؟ من‌ البته‌ سؤ‌الش‌ را جواب‌ ندادم‌ ولی بعضی وقت‌ها عناصر نمادينی كه‌ در كار میآيد، با توجه‌ به‌ انسجام‌ پنهانی كه‌ در فكر نويسنده‌ وجود دارد و با توجه‌ به‌ اين‌ انسجام‌ ممكن‌ است‌ نويسنده‌ به‌ اين‌ جزئيات‌ خيلی فكر نكند ولی جزئيات‌ طوری با يكديگر هماهنگ‌ میشوند كه‌ در خدمت‌ كليت‌ اثر ادبی درمیآيند. من‌ برای انتخاب‌ اسم‌ جلال‌ تعمد خاصی نداشتم‌ ولی خب‌ آن‌ انگيزهء‌ اوليه‌ وجود داشت.

 

کتاب‌های تألیفی

  • قصه‌های ساوالان
  • مرغ مهربان ننه مهتاب، با تصویرگری ملیحه حجتی، انتشارات سروش، ۱۳۶۷
  • سپیدار مدرسه ما، با تصویرگری حمید شریفی، کتاب جوانه، ۱۳۶۸
  • دشت شقایق‌ها سوره مهر، ۱۳۶۹
  • عقاب‌های دره شصت سوره مهر، ۱۳۶۹
  • هفت‌روز آخر سوره مهر، ۱۳۶۹
  • وقتی‌که کولی‌ها برمی‌گردند، مجموعه داستان، نشر دانش‌آموز، ۱۳۶۹
  • شب‌های بمباران، آثار کودکان و نوجوانان، انتشارات سوره مهر، ۱۳۷۰
  • شب در بیابان سوره مهر، ۱۳۷۱
  • تفنگ نشر دانش‌آموز، ۱۳۷۱
  • رعد یک‌بار غرید سوره مهر، ۱۳۷۱
  • کوه مرا صدا زد سوره مهر، ۱۳۷۱
  • شاخه شکسته مجموعه داستان، زلال
  • افسانه اژدها و آب با تصویرگری محمدعلی بنی‌اسدی، انتشارات قدیانی، ۱۳۷۲
  • آن آدم کوچک سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۳
  • بادهای خزان سوره مهر، ۱۳۷۴
  • بعد از کشتار سوره مهر، ۱۳۷۴
  • دود پشت تپه مؤسسه انتشارات قدیانی ۱۳۷۵
  • به کشتی نشسته با تصویرگری خشایار قاضی‌زاده، سوره مهر، ۱۳۷۶
  • در ییلاق سوره مهر، ۱۳۷۶
  • سایه ملخ رمان نوجوان، سوره مهر، ۱۳۷۷
  • رعد یک بار غرید انتشارات سوره مهر، ۱۳۷۶
  • گزیده ادبیات معاصر مجموعه داستان، کتاب نیستان، ۱۳۷۹
  • صدای بال نسیم قصه‌های زندگی امام خمینی ره، مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، ۱۳۷۹
  • پل معلق نشر افق، ۱۳۸۱
  • پیش رو مجموعه داستان نوجوان، سوره مهر، ۱۳۸۱
  • به دنبال صدای او مجموعه داستان نوجوان، سوره مهر، ۱۳۸۱
  • مرغ‌های دریایی (ایلام) نشر شاهد، سوره مهر، ۱۳۸۲
  • دره پلنگ‌ها (ایلام) نشر شاهد، سوره مهر، ۱۳۸۲
  • هلت‌ها نام تو را می‌خوانند (ایلام) نشر شاهد، سوره مهر، ۱۳۸۲
  • پرواز همیشه انتشارات همشهری، ۱۳۸۲
  • درمینودر، ۴روز با رهبر در سفر، مؤسسه انتشارات قدیانی، ۱۳۸۶
  • پروفسور حسابی با تصویرگری امیر نساجی، سوره مهر، ۱۳۸۶
  • گرگ صفر، گرگ سفر داستانی برای فیلم، انتشارات قدیانی، کتاب‌های بنفشه، ۱۳۸۲
  • گرگ‌ها از برف‌ها نمی‌ترسند انتشارات قدیانی، کتاب‌های بنفشه، ۱۳۸۲
  • خون‌نوشت معرفی رمان‌های برگزیده ایرانی، انتشارات همشهری، ۱۳۸۷
  • بر لبه پرتگاه با تصویرگری نگین احتسابیان، سوره مهر، ۱۳۸۸
  • در باد آمد، در باران رفت انتشارات علم ۱۳۸۸
  • عبور از کویر شرکت انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۸
  • فصل درو کردن خرمن سوره مهر، ۱۳۸۸
  • هفت روز آخر شرکت انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۸
  • در ییلاق شرکت انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۸
  • غروب خورشید در سامرا انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۹
  • فصل پنجم: سکوت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۹۰
  • آتش به‌اختیار انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۰
  • همسفران انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۰
  • سنگ سلام، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۴
  • مردگان باغ سبز انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۰
  • لم‌یزرع، انتشارات کتاب نیستان، ۱۳۹۵